اقتصاد سیاسی باروری

هرچند پیش‌بینی او در عمل به حقیقت نپیوست، اما نظریه‌‌‌‌اش باعث شد تا اندیشمندان پس از او به‌طور جدی به پیامدهای تغییرات نرخ زاد و ولد و رشد جمعیت بر جامعه بیندیشند.

دیدگاه مالتوس و مارکس

توماس مالتوس، اقتصاددان انگلیسی، در کتاب برجسته خود «رساله‌‌‌‌ای در باب اصل‌جمعیت» (۱۷۹۸)، این نظریه را مطرح کرد که رشد جمعیت همواره از تولید مواد غذایی پیشی می‌گیرد. او وضعیتی را فرض می‌کند که در آن، به دلیل «رفاه نسبی»، منابع غذایی برای جمعیت موجود کافی است. در چنین شرایطی، جمعیت آنقدر رشد می‌کند تا جایی‌که «غذایی که پیش از این هفت‌میلیون نفر را سیر می‌کرد، اکنون باید میان هفت و نیم یا هشت‌میلیون نفر تقسیم شود.» در نتیجه، «وضع زندگی فقرا بسیار بدتر خواهدشد.» از دید مالتوس، مشکل این نیست که تولید غذا افزایش نمی‌‌‌‌یابد، بلکه مشکل اینجاست که قدرت نامحدود زاد و ولد، هرگونه پیشرفت در تولید را خنثی می‌کند و جامعه را همواره در وضعیتی نگه می‌‌‌‌دارد که تعداد افراد، از غذای موجود بیشتر است.

این «دوران تنگدستی» سرانجام از طریق افزایش فقر و سختی، جلوی رشد افسارگسیخته جمعیت را می‌گیرد. با کاهش نرخ باروری، تولید غذا فرصت می‌یابد تا خود را به سطح نیاز جمعیت برساند و در نتیجه «وضعیت طبقه کارگر‌بار دیگر بهبود یافته و موانع رشد جمعیت تا حدی برداشته می‌شود.» اما این رفاه نسبی، دوباره به افزایش جمعیت منجر شده و چرخه فقر از نو آغاز می‌شود. به‌طور خلاصه، مالتوس یک چرخه معیوب میان جمعیت و تولید غذا را ترسیم می‌کند که مانع از بهبود پایدار سطح زندگی می‌شود.

کارل مارکس در جلد اول کتاب خود؛ «سرمایه»، نظریه بدبینانه مالتوس را به چالش کشید. او استدلال کرد که جمعیت مازاد که مالتوس آن را تهدیدی برای منابع می‌دانست، نه‌تنها یک عامل بازدارنده برای رشد نیست، بلکه‌ در واقع موتور محرک نظام سرمایه‌داری است. مارکس در سال‌۱۸۶۷، زمانی‌که انگلستان صنعتی‌‌‌‌سازی را پشت‌سر گذاشته و از اقتصاد کشاورزی دوران مالتوس فراتر رفته بود، بیان کرد: «جمعیت مازاد کارگری، محصول ضروری انباشت سرمایه و توسعه ثروت بر پایه نظام سرمایه‌داری است... (این جمعیت) یک ارتش ذخیره صنعتی را برای سرمایه‌داری فراهم می‌آورد.» به باور مارکس، نظام سرمایه‌داری با بهره‌‌‌‌گیری از ماشین‌آلات جایگزین نیروی کار و روش‌های تولیدی پیوسته پیچیده‌‌‌‌تر، توده‌‌‌‌ای از کارگران بیکار را به‌وجود می‌آورد که همان «ارتش ذخیره صنعتی» را تشکیل می‌دهند. این ارتش ذخیره، با پایین نگه‌داشتن سطح دستمزدها، همواره آماده است تا در کارخانه‌‌‌‌ها و بنگاه‌های جدید به‌کار گرفته شوند، بنابراین توده‌‌‌‌های بیکار نه محصول زاد و ولد بیش از حد، بلکه نتیجه مستقیم سرمایه‌داری و تحولات فناورانه هستند و خود عاملی برای انباشت بیشتر سرمایه و رشد اقتصادی محسوب می‌شوند.

مالتوس در قرن بیستم

در سال‌۱۹۶۸، کتاب جنجالی «بمب جمعیت» اثر پل ارلیک،‌بار دیگر نگرانی‌های مالتوسی را درباره رشد فاجعه‌‌‌‌بار جمعیت و عبور آن از ظرفیت زیستی کره‌زمین زنده کرد. ارلیک پیشنهاد می‌کرد که دولت ایالات‌متحده باید با ابزارهایی مانند مشوق‌‌‌‌های مالیاتی، خانواده‌‌‌‌ها را به داشتن فرزند کمتر و عقیم‌‌‌‌سازی داوطلبانه تشویق کند. در عرصه بین‌المللی، او راهبرد «تریاژ جهانی» را مطرح کرد؛ طرحی برای تفکیک کشورها به دو گروه: کشورهایی که با دریافت کمک و کنترل جمعیت، قابل‌نجات هستند و کشورهایی که از دید او امیدی به نجاتشان نبود و باید با تاسف به سرنوشت محتوم خود یعنی قحطی، مرگ و حتی آدم‌‌‌‌خواری سپرده می‌شدند. «بمب جمعیت» نمونه‌‌‌‌ای از فضای فکری حاکم بر اواسط قرن بیستم بود که به سیاست‌های بین‌المللی گسترده‌ای برای مهار رشد جمعیت، از جمله کمپین‌‌‌‌های عقیم‌‌‌‌سازی در جهان درحال‌توسعه و سیاست تک‌‌‌‌فرزندی در چین، دامن‌زد. 

اثر ارلیک نماد اصلی نئومالتوسیانیسم است، اما پیش از او نیز اقتصاددانانی چون میلتون فریدمن دیدگاه‌های مشابهی را تکرار کرده‌بودند. فریدمن در سال‌۱۹۴۶، در بحث پیرامون کمک‌های بین‌المللی، هشدار داد: «اگر این کمک‌ها با سیاست‌هایی برای مهار رشد جمعیت همراه نباشد، ممکن است تنها به رشد بیشتر جمعیت در آن کشورها منجر شود و در درازمدت، همه را فقیرتر کند.» از نظر فریدمن، شرایطی که می‌توانست رشد جمعیت را کنترل کند مانند اقتصاد صنعتی شهری و نرخ بالای سواد در آن زمان در کشورهای درحال‌توسعه وجود نداشت. با این‌حال، دیدگاه فریدمن در دهه‌های بعد تغییر کرد. او در سال‌۱۹۷۷ نوشت؛ هرچند «نگرانی‌های مالتوسی در برخی نقاط جهان کاملا واقعی بود»، اما کاهش چشمگیر نرخ زاد و ولد در کشورهای ثروتمند مانند آمریکا، این نگرانی‌ها را در داخل این کشورها بی‌‌‌‌مورد ساخته بود. او در این دوره به منتقد سرسخت مداخله دولت برای کنترل جمعیت تبدیل شد و معتقد بود سپردن تصمیم‌گیری درباره تعداد فرزندان به خود خانواده‌‌‌‌ها، به‌طور طبیعی به جمعیت بهینه منجر خواهدشد.

یک دهه‌بعد، فریدریش هایک در کتاب «غرور مرگبار»(۱۹۸۸)، با قاطعیت بیشتری این دیدگاه را رد کرد: «این ایده مدرن که رشد جمعیت، جهان را با خطر فقر تهدید می‌کند، یک اشتباه محض است. این تصور، عمدتا نتیجه ساده‌‌‌‌سازی بیش از حد نظریه جمعیت مالتوس است.»به عبارت دیگر، مشاهدات مالتوس به دوره تاریخی خاصی محدود بود و پیشرفت‌های فناورانه و اقتصادی بعدی، نظریات او و پیروان قرن بیستمی‌‌‌‌اش را منسوخ کرده‌است. هایک، برعکس، رشد جمعیت را نشانه‌‌‌‌ای از یک «چرخه مطلوب» می‌دانست که در آن، افزایش جمعیت به رشد اقتصادی بیشتر و آن نیز به افزایش مجدد جمعیت منجر می‌شود.

کمیت در‌برابر کیفیت

در قرن بیستم، بشریت، به‌ویژه در کشورهای توسعه‌‌‌‌یافته، مجموعه‌‌‌‌ای از گذارهای جمعیتی را تجربه کرد که شامل دو تحول اصلی بود: نخست افزایش امید به زندگی (مثلا در آمریکا از ۶۷سال‌در ۱۹۵۰ به ۷۸ سال‌در ۲۰۲۰) و دوم کاهش شدید نرخ زاد و ولد(در آمریکا از ۳.۶۵فرزند برای هر زن در ۱۹۶۰ به ۱.۶۶ در ۲۰۲۲‌). این گذار، جهت نگرانی‌های اقتصاددانان را کاملا معکوس کرد؛ دغدغه‌‌‌‌ها از «بمب جمعیت» به پیامدهای اقتصادی «کاهش جمعیت» تغییر مسیر داد. این تحول همچنین الگوی تاریخی رابطه میان باروری و رشد اقتصادی را واژگون ساخت. در گذشته، همان‌طور که آدام اسمیت در سال‌۱۷۷۶ در کتاب «ثروت ملل» نوشت؛ «قطعی‌‌‌‌ترین نشانه شکوفایی هر کشور، افزایش جمعیت آن است.» اما امروزه، این کاهش نرخ باروری است که با افزایش تولید ناخالص داخلی(GDP) همبستگی دارد.

گری بکر در سال‌۱۹۶۰ برای این پدیده توضیحی ارائه داد. او مطرح کرد که در جوامع توسعه‌‌‌‌یافته، فرزندان دیگر نه یک ورودی برای تولید(مانند نیروی کار در کشاورزی)، بلکه نوعی «کالای مصرفی» تلقی می‌شوند. در چنین شرایطی، والدین ترجیح می‌دهند به‌جای داشتن فرزندان بیشتر با سرمایه‌گذاری کمتر برای هرکدام(کمیت)، روی تعداد کمتری فرزند با سرمایه‌گذاری بیشتر در کیفیت (مانند تحصیلات و مهارت) تمرکز کنند.

بکر در ادامه استدلال کرد؛ هرچه انباشت سرمایه انسانی(مهارت و دانش نیروی کار) در یک جامعه بیشتر باشد، بازده سرمایه‌گذاری روی آن نیز افزایش می‌‌‌‌یابد. این موضوع دو مسیر را ایجاد می‌کند: یک وضعیت توسعه‌‌‌‌نیافته با سرمایه انسانی اندک و بازده پایین و یک وضعیت توسعه‌‌‌‌یافته با سرمایه انسانی بالا و بازدهی چشمگیر، به‌همین‌دلیل، در اقتصادهای پیشرفته، سرمایه‌گذاری روی «کیفیت» فرزندان بسیار سودآورتر است.

پژوهشگران بعدی نیز نظریات بکر را تایید کردند. جان کالدول در سال‌۱۹۸۲ توضیح داد؛ در جوامع سنتی، «جریان ثروت» از فرزندان به والدین است و به همین‌دلیل خانواده‌‌‌‌های پرجمعیت مطلوب هستند، اما در جوامع مدرن، این جریان معکوس شده و والدین منابع بیشتری را صرف فرزندان می‌کنند، از این‌رو ساختار انگیزشی به نفع خانواده‌‌‌‌های کوچک‌تر تغییر کرده‌است. پژوهش اخیر ماتیاس دوپکه و همکارانش(۲۰۲۲) نشان می‌دهد؛ در ایالات‌متحده، سرمایه‌گذاری والدین بر روی تحصیلات فرزندان از دوره‌‌‌‌ای نسبتا زود آغاز شد و این روند دقیقا با کاهش نرخ باروری همزمان بود. این الگو، نظریه «مبادله کمیت باکیفیت» را تقویت می‌کند.

 اودد گالور در کتاب «سفر بشریت» این پدیده را چنین توضیح می‌دهد: از یک‌سو، پیشرفت فناورانه در دوران انقلاب صنعتی(برای مثال در صنعت نساجی بریتانیا)، بسیاری از کارهای ساده‌‌‌‌ای را که برای کودکان غیرماهر مناسب بود، خودکار و حذف کرد. از سوی دیگر، تقاضا برای مشاغلی در حوزه‌های تولید، تجارت و خدمات که به «توانایی خواندن، نوشتن، حساب پایه و مهارت‌های فنی» نیاز داشتند، به‌شدت افزایش‌یافت. نتیجه نهایی این دو روند، کاهش تقاضا برای نیروی کار غیرماهر کودکان و افزایش همزمان تقاضا برای نیروی کار تحصیلکرده (فرزندان باکیفیت) در قرن بیستم بود. در واکنش به این تغییر، والدین با درپیش گرفتن راهبردهای تنظیم خانواده، به سرمایه‌گذاری بیشتر روی تعداد کمتری از فرزندان روی‌آوردند.

مشارکت زنان

مجموعه گسترده‌ای از تحقیقات، کاهش نرخ باروری را به مشارکت زنان در بازار کار و تحولات فناورانه، فرهنگی و حقوقی مرتبط با آن پیوند می‌دهند. دوپکه و همکارانش در همان مقاله اشاره می‌کنند که تربیت فرزند فعالیتی بسیار زمانبر است و زنان برای انتخاب میان تحصیل و اشتغال از یک طرف و والد‌شدن از طرف دیگر، با هزینه فرصت سنگینی روبه‌رو هستند. هرچه شکاف دستمزد جنسیتی کمتر می‌شود، هزینه فرصت کار خانگی در‌برابر کار در بازار برای زنان بیشتر می‌شود و انگیزه برای فرزندآوری کاهش می‌‌‌‌یابد. در تحقیقی در سال‌۲۰۰۲، کلودیا گلدین و لارنس کاتز، با بررسی تفاوت در زمان و مکان دسترسی به قرص‌‌‌‌های ضدبارداری در ایالات‌متحده، تاثیر آن را بر تصمیمات زنان سنجیدند. آنها دریافتند که دسترسی آسان‌‌‌‌تر زنان جوان به این قرص‌‌‌‌ها باعث «افزایش سن ازدواج و افزایش چشمگیر زنانی شد که وارد رشته‌‌‌‌های تخصصی مانند حقوق و پزشکی شده و در مشاغل سطح بالا مشغول به‌کار شدند.»

به بیان ساده، زمانی‌که زنان ابزار برنامه‌‌‌‌ریزی برای خانواده را در اختیار دارند، تمایل بیشتری به سرمایه‌گذاری روی آینده تحصیلی و شغلی خود پیدا می‌کنند. در همین‌راستا، مارتا بیلی(۲۰۱۳) نشان‌داد که دسترسی والدین به ابزارهای پیشگیری از بارداری، برای فرزندانشان نیز مزایای بلندمدتی در پی دارد؛ از جمله موفقیت تحصیلی، درآمد و مشارکت بالاتر در بازار کار؛ این‌یعنی توانایی برنامه‌‌‌‌ریزی برای خانواده، با سرمایه‌گذاری بیشتر روی «کیفیت» فرزندان نیز مرتبط است. در پژوهش‌های دیگر، مارتا بیلی، برد هرشباین و آمالیا میلر(۲۰۱۲) و کلودیا گلدین(۲۰۱۴) نشان‌داده‌اند که تداوم شکاف دستمزد جنسیتی در بسیاری از مشاغل را می‌توان به «جریمه مادری» نسبت داد؛ یعنی هزینه‌ای که مادران به دلیل دشواری ایجاد توازن میان الزامات شغلی و وظایف مادری متحمل می‌شوند. نکته مشترک در تمام این تحقیقات آن است که ساختار امروزی کار، با نیازهای والدین سازگار نیست.

پیامدهای کاهش باروری

نسلی که امروز در اوج سن کارآیی قرار دارد، به‌زودی بازنشسته شده و جای خود را به نسل‌های کوچک‌تری در اقتصاد می‌دهد، به‌همین‌دلیل، سر نایل فرگوسن هشدار می‌دهد که آینده‌‌‌‌ای با «رشد اقتصادی پایین، مدارس خالی، خانه‌‌‌‌های سالمندان شلوغ و فقدان نشاط جوانی» در انتظار ماست. او در نگاهی بلندمدت، حتی معتقد است؛ بشریت با این روند، گویی «انقراض» خود را برمی‌‌‌‌گزیند.

چارلز جونز نیز در مقاله‌‌‌‌ای(۲۰۲۲) این نگرانی را از زاویه دیگری مطرح می‌کند. او استدلال می‌کند که کاهش جمعیت مستقیما به کاهش نوآوری منجر می‌شود، چراکه افراد کمتر، ایده‌های جدید کمتری تولید می‌کنند. از این منظر، حتی پیشرفت‌های علمی و فناورانه نیز شاید نتوانند ما را از آینده یک «سیاره خالی» نجات دهند، زیرا با کوچک‌شدن جمعیت، توانایی ما برای استفاده از دانش انباشته‌‌‌‌شده برای حل مشکلات نیز تحلیل می‌رود. اما در مقابل این دیدگاه بدبینانه، نگاه‌های متفاوتی نیز وجود دارد. کاهش باروری از دیدگاهی خوش‌‌‌‌بینانه، نه یک تهدید، بلکه شرط لازم برای شکوفایی مادی بشر است.

 این استدلال اصلی اودد گالور در کتاب «سفر بشریت»(۲۰۲۲) است. او توضیح می‌دهد که انقلاب صنعتی با فراهم‌کردن زمینه برای «مبادله کمیت باکیفیت» در فرزندآوری، انسان را از «تله مالتوسی» نجات داد. به باور گالور، جمعیت کمتر می‌تواند راهی برای دستیابی همزمان به استانداردهای بالای زندگی و مقابله با تغییرات اقلیمی باشد. او برای اثبات این ادعا به داده‌هایی استناد می‌کند که نشان می‌دهد یک جمعیت ۱۰‌میلیون نفری با درآمد سرانه ۵۰‌هزار دلار، کربن بسیار کمتری نسبت به یک جمعیت ۵۰‌میلیون نفری با درآمد ۱۰‌هزار دلار تولید می‌کند؛ این‌یعنی رفاه بیشتر برای افراد کمتر، منجر به فشار کمتر بر محیط‌زیست می‌شود.

و در پایان، به گفته جنیفر اسکیوبا، نباید فراموش کرد که نظریه‌ها و شاخص‌های اقتصادی رایج، محصول دورانی هستند که با رشد جمعیت همراه بود، درحالی‌که نرخ رشد مطلوب برای تولید ناخالص داخلی یک اقتصاد پیشرفته معمولا ۲ تا ۳‌درصد درنظر گرفته می‌شود، این معیار در شرایط کاهش جمعیت، معنای متفاوتی پیدا می‌کند. در چنین وضعیتی، حتی اگر رشد اقتصادی کل، اندک یا منفی باشد، تولید ناخالص داخلی سرانه و به‌تبع آن، رفاه اقتصادی هر فرد، می‌تواند بهبود پیدا کند.»

مالتوس از جهانی می‌‌‌‌ترسید‌که در آن رشد جمعیت همه را فقیرتر می‌کند و تنها کاهش جمعیت می‌تواند رفاه را بازگرداند. امروز، پس از طی یک دور کامل، ما در آستانه همان کاهش جمعیت جهانی قرارگرفته‌‌‌‌ایم، اما برخلاف نگاه مالتوس که کاهش جمعیت را بخشی از یک چرخه ترمیمی می‌دانست، آینده این پدیده برای ما نامشخص است. تنها زمان نشان خواهد داد که آیا این تحول، موهبتی برای رفاه فردی خواهد بود یا سرآغازی برای زوال اجتماعی.